دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

شهريور نامه

*صفحه مانیتورو دو قسمت کردم نصفش مال من نصفه دیگه اش حنَنی( حسنی) پخش میکنه واسه شما ...منو با دستت هل میدی عقب میگم چیه مامان ؟؟؟ میگی مامانييييي بروووووو .... عجب زمونه ای شده!!!!! *این روزها پیشرفت خوبی در حرف زدن داری .......... خیلی از کلمه ها را می گی و خیلی از حرفهات هنوز نامفهومه.......... عزیز دلم عاشق وقت هایی هستم که با اشتیاق تموم سعی می کنی با زبون کودکانه و قشنگت برامون یه موضوعی را تعریف کنی. *عشق اینروزهای من دخترک ملوسی که از صبح تا شب خودتو مثل پیشی توی بغلم جا میکنی . اینروزهام پر از بوس و بغل و ارامشه. خداجونم شکرت که اینروزها را با وجود عسلم دلچسب کردی.شکرت خدای مهربونم. هر روز از بودنت شادمانترم. هر لحظه از...
30 شهريور 1392

......

ناراحتم ...دلم غصه دار است اما دلم نمی اید حرف های غصه را اینجا بنویسم ...نکند یک وقت خاطراتت رنگ غصه بگیرد.... دیروز سالروز شروع زندگی مشترکمون بود.... کلی برنامه ریزی کرده بودم که همسری غافلگیر بشه اما خودم بدجور غافلگیر شدم... ببخش دخترم... روز تو هم خراب شد... *** من با تو خوشم تو خوشی با دل من ،از دست من و تو غصه ها خسته میشن***
16 شهريور 1392

الماس انگشتر (روز دختر)

  فرشته ها همیشه بال ندارند. گاهی فرشته ها دخترهای زیبای چشم و ابرو مشکیِ مهربانی هستند که فرزندمان هستند. مهربان ترین دختر دنیا،فکر می کنم روز تو را،همه،قبل از خودت باید به من تبریک بگویند.جان می دهم برای همه خوبی هایت.   دخترم شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو، یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا پرترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای انار   دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیباتر از این دخترم یک قله تصویر دعا م...
16 شهريور 1392

عروسی داداش گلم (دایی مصطفی)

یکی از مزیت های بیشمار خانواده پرجمعیت موقع عروسی هاست... با دیدن خوشحالی خواهر و برادر  ری استارت شدیم حسابی.....   سرمان شلوغ بود چندوقتی... دیدار دوستان بهتر از برگ درخت... عروسی برادر بهتر از اب روان... همین هفته سالگرد ازدواج هم داریم... این است که کمتر مجالی داشتیم بیاییم و بنویسیم... شب عروسی داداشم  9 شهریور 92 بود... از ذوق دیدنش توی لباس دامادی بغض توی گلوم نشست ... جای بغضم را با هِلهِله ای عوض کردم.... به اندازه شب عروسی خواهرم خوشحالم... مهربانی بی ادعایش ، حمایت صادقانه اش، صبر وشکیبایی، خرد و هوشمندی... هنرمندی و نگاه مثبت همسرش (زن داداشم ) ... همه و همه برایم ارزش دارند..... قدر می د...
12 شهريور 1392

عروسی - آله تاله

31 مرداد عروسی خواهر عزیزم به قول خودت آله تاله (خاله طاهره) برگزار شد....که واقعا موجي از شور و هيجان و شادي و ... برامون به همراه داشت.  خيلي خوب بود و به هممون خيلي خوش گذشت و جاي همه خالي. واقعا خواهر و برادر زیاد داشتن نعمت بزرگیه. بس كه وجودشون لذتبخشه.  تو هم که پا به پاي ما خريد كردی و از چيزي عقب نموندی. اول دو دست لباس برات خريديم تا كوتاه اومدی كه من هم بتونم دو دست لباس بخرم و بعد دو جفت كفش برات گرفتیم. روز عروسي هم با اينكه ظهرش نخوابيدی ولي خوب همراهي كردی و توی آرایشگاه هم که همراهم بودی و همش می گفتی لییییلا عسل آراش (عسل آرایش کنه)  شب عروسی هم كلا از روي سن پايين نيومدی و می خواستی با کفش های من برقصی ...
5 شهريور 1392

فسقلي

خونممممممون حسابی شیرین شده! باور کنید. یه فسقل نیم وجبی 22 ماهه راه میره میگه لییییلا بیا! میشینه میگه لیییییلا بیشین! هر چی بهش میگم بگو مامان جون میگه لییییلا.  راه میره یه سرررررررررره منو امتحان میکنه. یه دیقه میگه لییییلاا!  یه دیقه بعدش میگه ماااامااااانی. دو ثانیه بعد میگه لیییلا  لیییلا  لیییلا .  همش منو نگاه میکنه که عکس العمل منو ببینه. عروسک های انگشتیشو بر میداره راه میره تو خونه میگه. سَنام ! خوبی؟؟  دستمو میکشه میگه لیییلا بیا.... راه می افتم دنبالش میبینم روی دیوار اتاق با ماژیک خط کشیده میگم وای وای چه کار بدی!!!!! میگه عثبانی نَتُن (همون عصبانیم نکن) عکسها بعداً اضا...
23 مرداد 1392
1